انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند.
چرا تو خونه ۴٠متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...
یک روز بعداز ظهر وقتی اسمیت داشت از کار بر میگشت خانه ، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود . اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود .
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم …
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ، ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد. زن پرسید : من چقدر باید بپردازم ؟
و او به زن چنین گفت : شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
فرمانروايي که مي کوشيد تا مرزهاي جنوبي کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهاي سرداري محلي مواجه شد و مزاحمتهاي سردار به حدي رسيد که خشم فرمانروا را برانگيخت و بنابراين او تعداد زيادي سرباز را مامور دستگيري سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نيروهاي فرمانروا درآمدند و براي محاکمه و مجازات با پايتخت فرستاده شدند.
فرمانروا با ديدن قيافه سردار جنگاور تحت تاثير قرار گرفت و از او پرسيد: اي سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه مي کني؟
سردار پاسخ داد: اي فرمانروا، اگر از من بگذري به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسيد: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهي کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدايت خواهم کرد!